رزومه هنری آمنه نقدی پور

آمنه نقدی پور ویکی پدیا

رزومه هنری آمنه نقدی پور

آمنه نقدی پور ویکی پدیا

سلام خوش آمدید

۱۹ مطلب با موضوع «شعر در مورد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی» ثبت شده است

پیر بابا و مردم بی رگ و ریش

پیربابا و مردم بی رگ و ریش


پیربابا پیرمردی فاضل و نیکوکار بود،او در دهی دور افتاده که به ده ریشمال معروف بود زندگی می کرد، مردم این ده هیچ کدامشان ریش نداشتند به جز پیربابا و شیرزاد و اندکی دیگر و به همین خاطر به دهشان، ده ریشمال می گفتند.روزی پیربابا و شیرزاد برای تحویل نذورات به ده دشتِ کبکاب رفته بودند، در نبود ِپیربابا دزد به خانه اش زد و تمام مردم ده ریشمال شاهد آن صحنه بودند، ولی کناری ایستادند و هیچ اقدامی نکردند پیربابا وقتی از سفر برگشت در کمال ناباوری دید خانه اش را دزد زده فریاد برداشت و بر بلندای تپه ی خرامش رفت و تمام مردم ده را صدا کرد، گفت: شما کجا بودید که دزد آمد و دار و ندارم را به یغما برد؟ مردم ده با چشمان پف کرده و با لحنی بی تفاوت گفتند: پیربابا به ما چه؟ ما که سگ نگهبان نیستیم این مشکل توست ما که اجیر و عبیر تو نیستیم برو پی کارت که مزاحممان شدی!پیر بابا وقتی حقارت و تنگ چشمی آن مردمان بی رگ و ریشه را دید آهی از کُنه دل کشید و رفت، که آنجا را برای همیشه ترک کند، با دلی شکسته، در طول مسیر به سنگدلی و شقاوت آن مردم بی رگ و ریش فکر می کرد، در همین حین شخصی رهگذر به او نزدیک شد و گفت: آهای پیرمرد اهل کجایی؟ گفت اهل ده ریشمال، آن مرد گفت: در ده پِلمال سدی شکسته شده و تا ساعتی دیگر دهتان به زیر آب فرو می رود، تنها کسی که می تواند ناجی مردم ریشمال شود تویی، برو و به مردم دهت خبر بده؛ پیربابا به سمت ده برگشت و خودش را با شتاب به آنجا رساند، تمام مردم ده را جمع کرد، ولی با آنها که چشم در چشم شد در آن لحظه به یاد بی رحمی و سنگدلی مردمش افتاد، و گفت برای بار آخر آنها را محک بزنم، از آنها پرسید کدامتان از وضع کنونی من ناراحتید؟ در این بین تنها شیرزاد و تعداد اندکی از مردم ابراز تاسف کردند، پیربابا به آنها که با او همدردی کردند گفت: درود بر شما که جوانمرد و باغیرتید همراه من بیایید که اثاث و دارایی ام را یافتم، شما باید برای حمل آن همراه من بیایید، و برای بار آخر به مردم ریشمال رو کرد و گفت: هرکدام از شما مایل است برای کمک به من و جبران همراه من بیاید، هنوز هم برای مرمت آنچه پیش آمد دیر نیست، در حقیقت هرکس مرا همراهی کند به خود لطف کرده ولی آنها لجاجت و دهن کجی کردند و برایش آرزوی مرگ کردند، و تنها شیرزاد و تعداد اندکی با پیربابا همراه شدند و در حقیقت از مهلکه گریختند پیر بابا آن مردم حسود و پست فطرت را به دل خودشان واگذار کرد، مردم سنگدل و تنگ نظر و شقی در ده ماندند و همگی در سیلی عظیم و هولناک غرق شدند و پیربابا و همراهانش بر بلندای کوه کتل کلان شاهد این صحنه بودند.

نتیجه اخلاقی:وقتی جلوی چشمت حقی ناحق می شه و سکوت می کنی، همون حقی که ناحق شده با دست ِخدا یقه تو می گیره

نویسنده: آمنه نقدی پور

از کتاب مجموعه داستانهای کوتاه آمنه نقدی پور


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه, رمان, قصه, داستانک, داستان,آمنه نقدی پور, داستان, داستان کوتاه, قصه, رمان

  • آمنه نقدی پور

پیشکش به روح مادران آسمانی:

....

گفتی سکوت را بشکنم و آن وقت

باید که بشنوی ز لبم: مادر

این آخرین شکستنی­ ات شد

دنیای غصّه، غصّه­ ی بی آخر

 

مادر سکوت ِ روز و شبم را مُرد

در هق هق ِ مداوم و آهسته

مادر که رفت روز و شب من شد

یک انجماد ِ ممتد و پیوسته

 

سردم، شبیه سنگ ِ مزارت سرد

افتاده گل به پای مزارت زرد

پاییز زرد ِ زرد و زمستان زرد

رفتی و بی تو باغ و بهارت زرد

 

قلبم گل ِگلایل ِ بی رنگی­ست

که پای خاک ِ سرد ِ تو جان داده

قلبی که روی سنگ تو افتاده

قلب ِ مرا گرفته / تکان داده

 

تقدیر تا بوده، همین بوده

در ازدحام ِ مرگ و فراموشی

عادت به روزهای پر از تشویش

عادت به لحظه ی سرد ِخاموشی

 

هر پنج شنبه چشم ِ تو در راه است

در یک بهشت ِ گمشده ­ی مغموم

هر وعده در کنار تو می آیم

با شمع و عود و یک گل پر مفهوم

 

قرآن و رحل و مهر ِ نمازت را

با بغض روی خاک ِ تو می چینم

این مهر بوی روی تو  را دارد

بعد از خدا تو مذهب و آیینم

 

مادر خدای عشق، خدای درد

دنیا همیشه پیش ِ تو کم آورد

گرچه نبود در خور و در شأنت

بگذر از اتفاق، به من برگرد

 

هر پنج شنبه حال جهان ابریست

زیرا که دیدن ِ تو میسّر نیست

گل های روی خاک تو می فهمند

پژمردگی ِ لحظه ­ی "مادر نیست"

 

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب یک جفت پای دار

 

  • آمنه نقدی پور

زینب منتقم

من در نگاهت، قاسمِ کَرّار می بینَم
روحِ پدر را در دلت بیدار می بینَم
در چشم هایت، یک شبِ تاریک و کوبنده است
دنیا برای دشمنانت، تار می بینَم
بر قاتلانِ قاسمم خوابِ بدی دیدی
بر روی ظُلمانیِشان، زنگار می بینَم
تو قاسمی هستی، که قاسم وار میجنگی
من در تو خونخواهی صَد مُختار می بینَم
رزمنده ای هستی که آرش در نیامِ توست
گُردآفریدان را به پایت خار می بینَم
تو ذوالفقارِ حیدری، صمصامِ برّانی
در هر نگاهت، بر عدو هشدار می بینَم
در سینه ی نستوهِ تو، یک کوه پنهان است
کوهی به نامِ قاسمِ سردار می بینَم
تابوی آمریکا شکستی با زبانِ خویش
من در زبانت، موشکِ سومار می بینَم
زعافِ قاسم بر کمر، پا در رکابِ او
سربندِ یا زهرا بر آن، رخسار می بینَم

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه

 

مطالب مرتبط: زینب سلیمانی, شهید سلیمانی, آمنه نقدی پور, حاج قاسم سلیمانی, آزادی قدس, فلسطین, نوار غزه

 
  • آمنه نقدی پور

ویکی پدیا آمنه نقدی پور
آمنه نقدی پور شاعر و نویسنده
نخبه و فعال فرهنگی
ساکن اصفهان
متولد ۱۲مرداد ۱۳۶۷
دانش آموخته در مقطع کارشناسی ارشد زبان
سراینده کتاب های:

"قاسمانه"
"معراج خون"
"بید و مجنون"
"یک جفت پای دار"
"آرزوهای بی هدف"
"خفته ای برمزارعشق"
"سایه ای به نام عشق"
و چند اثر دیگر

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان