خدا را در نگاهت دیدم و کارم تمام است
هلال چشم تو بیت الحرام است
شاعر آمنه نقدی پور
از کتاب سایه ای به نام عشق
برچسبها: شاه بیت, آمنه نقدی پور, بیت ناب, نقدی پور
- ۰ نظر
- ۲۰ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۳۴
خدا را در نگاهت دیدم و کارم تمام است
هلال چشم تو بیت الحرام است
شاعر آمنه نقدی پور
از کتاب سایه ای به نام عشق
حال خوش یا خراب، یعنی شـعر
مرهـم و اضطـراب، یعنـی شـعر
از شـهیدان کـه میشـود حرفـی
مـادر در عـذاب، یعنـی شـعر
آنکه مصداق خنجر است به خصم
قاطـع و پـر جـواب، یعنـی شـعر
آنکـه شـیطانِ اَکبَر و تکفیـر
را کُنَـد بی نقـاب، یعنـی شـعر
آنکـه ترفنـد و حُقّههـا را کـرد
همچو نقشـی بر آب، یعنی شـعر
آنکـه حیثیّت اَبَر قـدرت
را کُنـَد چـون حبـاب، یعنی شـعر
در دفـاعِ مقـدّس و جبهـه
پرچـم انقلاب، یعنـی شـعر
مرهـم ِ درد سـینهی زینـب
بـا صـدای ربـاب، یعنـی شـعر
میـن و بمـب و گلولـه و بـاروت
خشم و خون و خشاب، یعنی شعر
مشـتِ پُـر بـر دهـان اسـتکبار
انتقـام و خطـاب یعنـی شـعر
در تَنِ لاله هـای جـان بـر کـف
جوشـش و التهـاب، یعنـی شـعر
شاعر: آمنه نقدی پور
از کتاب قاسمانه
برچسبها: دانلود کتاب بید و مجنون, دانلود کتاب آرزوهای بی هدف, شاعران اصفهان, دانلود کتاب خفته ای بر مزار عشق, آمنه نقدی پور, دانلود کتاب های آمنه نقدپور از سایت کتاب سبز ،دانلود کتاب های آمنه نقدپور ،آمنه نقدی پور ،دانلود کتاب ،دانلود pdf کتاب ،نقدی پور آمنه,کتاب قاسمانه, کتاب بید و مجنون, کتاب معراج خون, کتاب قاسمانه, معراج خون
بر چهره ی دلربای مادر، صلوات
بر حرمت گریه های مادر، صلوات
سلطان وفاست مادرت، می دانی؟
بر وفای بی ریای مادر، صلوات
شاعر: آمنه نقدی پور
از کتاب یک جفت پای دار
پرسید: خدای عشق؟ گفتم: مادر
پرسید: صفای عشق؟ گفتم: مادر
مادر و خدا تفاوتش دانی چیست؟
مادر چو خداست و خدا مادر نیست
شاعر: آمنه نقدی پور
از کتاب یک جفت پای دار
چون کوه تمام عمر پشتم بودی
زور بازو و قدرت مشتم بودی
قهرمان زندگی من مادر بود
با قد خمیده بهترین یاور بود
شاعر: آمنه نقدی پور
از کتاب یک جفت پای دار
تو نور نبودی و درخشان کردی
تو شعله نبودی و فروزان کردی
از بهشت آمدی زمین گرم شود
به عشق پر از مهر تو سرگرم شود
شاعر: آمنه نقدی پور
از کتاب یک جفت پای دار
با هر تب کودکت، پریشان شده ای
هربار زمین خورد، گریان شده ای
هر موی سفیدت، از غم فرزند است
با قلب شکسته، بر لبت لبخند است
شاعر: آمنه نقدی پور
از کتاب یک جفت پای دار
از چهره و پیشانی مادر خواندم
نامی که میان چین ها پنهان است
در خط و خطوط چهره اش نام خداست
بوسیدن روی مادر از ایمان است
شاعر: آمنه نقدی پور
از کتاب یک جفت پای دار
بر خطوط پیشانی مادر خواندم
حرفی که برای قلب ها درمان است
در چهره ی مادران نوشته است خدا
بوسیدن روی ماهش از ایمان است
شاعر: آمنه نقدی پور
از کتاب یک جفت پای دار
چشمان مرا اسیر عشقت کردی
بعد از تو همان عشق پریشانم کرد
چشمان مرا به بوسه عادت دادی
اشک آمد و بعد بوسه بارانم کرد
شاعر: آمنه نقدی پور
از کتاب یک جفت پای دار
شاعر: آمنه نقدی پور
از کتاب یک جفت پای دار
شعر در مورد مادر, روز زن, میلاد حضرت فاطمه زهرا, روز مادر مبارک, تبریک روز زن, مادر, مادرانه, هدیه روز مادر, شعر در مورد مادر, روز زن, میلاد حضرت فاطمه زهرا, روز مادر مبارک
پیربابا و مردم بی رگ و ریش
پیربابا پیرمردی فاضل و نیکوکار بود،او در دهی دور افتاده که به ده ریشمال معروف بود زندگی می کرد، مردم این ده هیچ کدامشان ریش نداشتند به جز پیربابا و شیرزاد و اندکی دیگر و به همین خاطر به دهشان، ده ریشمال می گفتند.روزی پیربابا و شیرزاد برای تحویل نذورات به ده دشتِ کبکاب رفته بودند، در نبود ِپیربابا دزد به خانه اش زد و تمام مردم ده ریشمال شاهد آن صحنه بودند، ولی کناری ایستادند و هیچ اقدامی نکردند پیربابا وقتی از سفر برگشت در کمال ناباوری دید خانه اش را دزد زده فریاد برداشت و بر بلندای تپه ی خرامش رفت و تمام مردم ده را صدا کرد، گفت: شما کجا بودید که دزد آمد و دار و ندارم را به یغما برد؟ مردم ده با چشمان پف کرده و با لحنی بی تفاوت گفتند: پیربابا به ما چه؟ ما که سگ نگهبان نیستیم این مشکل توست ما که اجیر و عبیر تو نیستیم برو پی کارت که مزاحممان شدی!پیر بابا وقتی حقارت و تنگ چشمی آن مردمان بی رگ و ریشه را دید آهی از کُنه دل کشید و رفت، که آنجا را برای همیشه ترک کند، با دلی شکسته، در طول مسیر به سنگدلی و شقاوت آن مردم بی رگ و ریش فکر می کرد، در همین حین شخصی رهگذر به او نزدیک شد و گفت: آهای پیرمرد اهل کجایی؟ گفت اهل ده ریشمال، آن مرد گفت: در ده پِلمال سدی شکسته شده و تا ساعتی دیگر دهتان به زیر آب فرو می رود، تنها کسی که می تواند ناجی مردم ریشمال شود تویی، برو و به مردم دهت خبر بده؛ پیربابا به سمت ده برگشت و خودش را با شتاب به آنجا رساند، تمام مردم ده را جمع کرد، ولی با آنها که چشم در چشم شد در آن لحظه به یاد بی رحمی و سنگدلی مردمش افتاد، و گفت برای بار آخر آنها را محک بزنم، از آنها پرسید کدامتان از وضع کنونی من ناراحتید؟ در این بین تنها شیرزاد و تعداد اندکی از مردم ابراز تاسف کردند، پیربابا به آنها که با او همدردی کردند گفت: درود بر شما که جوانمرد و باغیرتید همراه من بیایید که اثاث و دارایی ام را یافتم، شما باید برای حمل آن همراه من بیایید، و برای بار آخر به مردم ریشمال رو کرد و گفت: هرکدام از شما مایل است برای کمک به من و جبران همراه من بیاید، هنوز هم برای مرمت آنچه پیش آمد دیر نیست، در حقیقت هرکس مرا همراهی کند به خود لطف کرده ولی آنها لجاجت و دهن کجی کردند و برایش آرزوی مرگ کردند، و تنها شیرزاد و تعداد اندکی با پیربابا همراه شدند و در حقیقت از مهلکه گریختند پیر بابا آن مردم حسود و پست فطرت را به دل خودشان واگذار کرد، مردم سنگدل و تنگ نظر و شقی در ده ماندند و همگی در سیلی عظیم و هولناک غرق شدند و پیربابا و همراهانش بر بلندای کوه کتل کلان شاهد این صحنه بودند.
نتیجه اخلاقی:وقتی جلوی چشمت حقی ناحق می شه و سکوت می کنی، همون حقی که ناحق شده با دست ِخدا یقه تو می گیره
نویسنده: آمنه نقدی پور
از کتاب مجموعه داستانهای کوتاه آمنه نقدی پور
موضوعات مرتبط: داستان کوتاه, رمان, قصه, داستانک, داستان,آمنه نقدی پور, داستان, داستان کوتاه, قصه, رمان